khaterat

 تنهاییم زیاد شده 

از وقتی رفتی تنها رد پایت در دلم مانده 

افکارم را پریشان میکند 

هنگامی که به 

تو فکر میکنم

 

تنها تو بودی که با او آرامش داشتم 

تنها با در کنار تو بودن فکرم آرام میشد 

اما الان که نیستی چه کسی به من آرامش دهد 

این دنیای پر هیاهو امانم را بریده 

نمیتوانم تحمل کنم 

شای دیگر دیر شده برای این حرف ها 

اما من که از اول گفتم نرو و بمان 

اما چه چیز باعث شد بری؟

تو که تحمل اشک هایم را نداشتی 

چرا با دیدن اشک و التماسم بیرحمانه مرا 

به دست روزگار گرگ رها کردی؟؟؟؟؟

امان از تنهایی ...

چهار شنبه 23 مرداد 1392 18:1 |- naficeh -|

 حاضری بخاطر عشقت کدوم کارو 

انجام بدی؟

حاضری بخاطر عشقت چکار بکنی؟

جلوی بابات وایسی؟

با مامانت قهر کنی؟

قید دوستاتو بزنی؟

تفریحاتتو تعطیل کنی؟

اگه خون میخواست بهش بدی؟

اگه چشم لازم داشت چشماتو بهش هدیه کنی؟

یا قلبتو بهش میدی؟

 

حتما نظرتونو بگید .برام مهمه..

چهار شنبه 23 مرداد 1392 15:20 |- naficeh -|

 دوس دارم شما بگید 

شما بگین چطوری دوس دارین؟

هر کس نظرشو برام بزاره 

دوس دارین ادامه ی داستان زندگیمو 

بدونین؟تا آخرش؟

اگه دوس دارین بگین تا تو مطالب بعد براتون بزارم

اگر هم از موضوع دیگه ای خوشتون میاد بگین 

تا درباره ی اون بنویسم 

نظر فراموش نشه...

چهار شنبه 23 مرداد 1392 15:15 |- naficeh -|

 شما کومو انتخاب میکنین؟؟؟

من که نظرمو تو کل وبلاگ گفتم حالا نظر 

شما چیه؟؟؟

به نظر شما پسرا تو یک رابطه بیشتر خیانت میکنن یا دخترا؟

اگه دوس داشتین میتونین دلیلتونم بگید.

منتظر نظراتون هستم

چهار شنبه 23 مرداد 1392 13:41 |- naficeh -|

 درد ناک است کسی را عاشقانه دوست داشته باشی 

اما اون برای دیدن قلبت میخواد 

دکمه های لباست رو باز کنه 

دردناک است...

چقد دردناکه وقتی تو با تمام احساس 

میری تو آغوش کسی که دوسش داری اما اون فقط به هوسش فکر میکنه 

وقتی تو به عشق اون فکر میکنی و دسشاش رو میگیری 

اون از روی هوسش لبات رو میبوسه 

تو تنها به اون فکر میکنی و عشقت جلوی چشماته 

اما معلوم نیس اون جای تو کی رو میبینه یا به کی فکر میکنه

تو با خودت میگی این مرد فوق العاده فقط منو دوست داره منو در 

آغوش میگیره اما اون با خودش میگه این دختر که الان تو بغل منه

معلوم نیس دیروز در آغوش کی بوده اون دختر خوبی نیس

تو با احساس و عشق باهش حرف میزنی اما اون فقط به 

فکر سواستفاده از تویه

یک پسر نمیتونه بوسه ی از روی عشق رو درک کنه 

و فقط میگه همه ی بوسه ها از روی هوسه...

 

 

کی با نظر من موافقه؟؟؟!؟؟؟

چهار شنبه 23 مرداد 1392 13:15 |- naficeh -|

خدایا 

از اول معلوم کن کی مال کیه 

تا دل به مال مردم نبندیم  

 

چقد سخته کسی که همه ی زندگیته بره و بشه مال یکی دیگه 

دستاش دستای کس دیگه رو نوازش کنه و قلبش برای کس دیگه بتپه

حتی فک کردن بهش دیوونت میکنه

حاضری دنیا رو بدی تا دوباره اون بشه مال خودت فقط مال خودت

 

من حاضرم واسه عشقم دنیامو بدم شما چی؟؟؟؟؟

 

سه شنبه 22 مرداد 1392 12:11 |- naficeh -|

دوستی یک حادثه است و جدایی قانون آن 

پس اگر عشقت ویا کسی که دوستش داری ترکت کرد دلخور نشو 

این بازیه زندگیه 

زندگی با همه مهربون نیست 

سه شنبه 22 مرداد 1392 11:24 |- naficeh -|

وقتی با مشتش قلبمو  شکست 

تمام فکرم این بود که 

مبادا دستاش خونی شده باشه

 

سه شنبه 22 مرداد 1392 11:21 |- naficeh -|

چرا اومدی؟؟؟؟؟؟؟

واقعا عاشقم بودی؟؟؟؟؟؟ 

من که داشتم زندگیمو میکردم و با کسی کاری نداشتم

اومدی و گفتی عاشقمی 

من بهت احساسی نداشتم اما تو با کارات و رفتارت

منو عاشق خودت کردی و حالا میگی به درد هم نمیخوریم و 

باید جدا بشیم

آخه این رسمشه؟

من که با مشکلات خودم داشتم زندگی میکردم 

اما الان چی؟

حالا که دوست دارم 

حالا که شدی همه وجودم میخوای بری؟

بخدا بعد رفتنت نابود میشم

چون تنها دلیل زنده بودنم تویی

التماست میکنم زندگیمو بهم ببخش و

کنارم بمون 

تا ابد عاشقانه میپرستمت پوریای من

 

سه شنبه 22 مرداد 1392 10:35 |- naficeh -|

اون شب با پوریا صحبت کردم و گفت همون پسریه که 5 ماهه میخواد

بهم شماره بده اما هر دفعه که شماره داده یا پرت کردم یا پاره کردم

 و جلوش ریختم 

قرار شد 5 شنبه که من نیم ساعت وقت دارم همو ببینیم و 

بیشتر حرف بزنیم 

تا روز 5 شنبه فقط ارتباط ما از طریق sms بود.

تا بالاخره صبح 5 شنبه شد

من حاضر شدم تا برم اما مامان کفت کلاس فیزیک برگزار نمیشه و 

فقط کلاس عربی برم

این یعنی دیدار من و پوریا کنسل

اما به مامان گفتم یکم دیر تر بیاد دنبالم

خلاصه بعد کلاس پوریا جلو در منتظرم بود 

با یک پارس اومده بود در حالی که گواهی نامه نداره 

بهش زنگ زدم و گفتم الان بابام میاد و نمیتونم برم پیشش

اما اصرار داشت فقط چند دقیقه کنارش بشینم

سوار ماشین شدم 

اونجا اولین باری بود که پوریا رو میدیدم آخه هیچوقت 

بهش نگا نکرده بودم 

وای چی چشمایی داشت چه لبایی و واقعا خوشگل و خوش تیپ بود

5 دقیقه باهش بودم و حرف زدیم و 

بعدش من پیاده شدم

اما اون ناراحت بود چون میخواست بهش بوس بدم اما

من تابحال این کارو نکرده بودم و وجدانم ناراحت بو 

بنابر این با ی خداحافظی پیاده شدم و رفتم

و پوریا هم رفت(پایان قسمت دوم)

سه شنبه 22 مرداد 1392 10:21 |- naficeh -|

ϰ-†нêmê§

صفحه قبل 1 2 3 4 صفحه بعد