khaterat

گاهی احساس آخرین بیسکوییت باقی مونده در یک بسته رو دارم

تنها...    شکسته.... و از همه بدتر اینکه 

اونی که منو میخواست دیگه حالا ازم سیر شده  

 

هر شب دل من کارش اینه

جلو عکسات میشینه 

میدونم راهی نیست غیر از تنهایی 

دنیام شده تاریک و تیره 

داره قلبم میمیره

آخه امشب باز حس کردم اینجایی

شاید دیگه از یادت رفتم 

دارم از پا می افتم 

ولی باز قلب من آروم نمیشه 

سه شنبه 22 مرداد 1392 10:7 |- naficeh -|

شب که میشه...

  

روزا اینقد بغض تو گلومه که نگو اما نمیشه گریه کرد 

اما شبا

از وقتی رفته شبی نیست که چشمام تو دریای اشک نباشه 

تا نزدیکای صبح چشمام خیسه و اون وقته که میفهمم 

چقدر بهش محتاجم

زمانی که دستام دستاش رو التماس میکنه 

و من برای یک لحظه بودنش ضجه میزنم 

اما فقط با گریه خودمو آروم میکنم

چون اون الان مال کس دیگست و من تنهم

حتی فک کردن به این موضوع دیوونم میکنه

پس کی تموم میشه؟کی میتونم فراموشش کنم؟

کی همه چیز بر میگرده به قبل و دیگه مثل الان نیستم؟ 

تو فکرش هستم که بالاخره نزدیک صبح از خستگی بیهوش میشم 

یادش بخیر وقتی با من بود شبا میخوابیدم 

اما از وقتی رفته خواب شبمم با خودش برده

آرامشم نیست شده اما امید وارم برگرده

دو شنبه 21 مرداد 1392 16:51 |- naficeh -|

نمیدونم چی شد و چرا که...

 

خسته شده بودم آخه 4 ساعتی بود که راه میرفتم و نشسته بودم

جلوی مغازه ایستادم و مهذیار 3 ماهه بغلم بد

چند دفعه از کنارم رد شد اما بی توجه بودم

تا اینکه اومد جلو ترسیدم کسی ببینه بخاطر همین راه افتادم

اما در کمال نا باوری شمارشو گذاشت روی بچه ی توی بغلم.

از ترس سریع شماره رو تو کیفم گذاشتم تا کسی نبینه.

بعد از رسیدن به خانه به آنا زنگ زدم تا ازش خط و گوشی بخوام اونم گفت میاره واسم

تو این فاصله تا اومدن آنا استخاره کردم و فال گرفتم البته جوابش خوب اومد 

دیگه شک نداشتم برای زنگ زدن بهش.

اما نمیدونم منکه تا قبل از این با کسی نبودم چرا قبول کردم بهش زنگ بزنم

آنا اومد و خط و گوشی رو داد و من آخر شب ی اس دادم

و این شروع داستان بود...

دو شنبه 21 مرداد 1392 16:20 |- naficeh -|

کاش بهم میگفتی همه چیز رو  

  

ای کاش که گفته بودی عاشق دیگری شدی 

هرچی باشه من خودم عاشق بودم و درکت میکردم...

دو شنبه 21 مرداد 1392 16:2 |- naficeh -|

    بدترین زمان موقع جداییه بخصوص اگه اون ترکت کن

      دنیا رو سرت خراب میشه 

       نمیدونی چیکار کنی

       دیگه اون آدم قبل نیستی 

         و نمیتونی باشی 

              

خدایا عاشقم کرد و کنار من نمیمونه 

داره دل میکنه میره بهم میگه پشیمونه 

خدایا عاشقم کرد و حالا از بودنم سیره 

دلی که عاشق من بود یک جای دیگه ای گیره 

خودش با من نمیمونه میگه تقدیر ما اینه 

میزاره گردن قسمت گناهش رو نمیبینه 

چه حالی دارم این شب ها چه روز های بدی دارم 

آهای تقویم پر پاءیز ازت بیزاره بیزارم 

تو تعبیر کدوم خوابی کدوم کابوس سرگردون؟ 

چقد دل میبری ساده چقد دل میکنی آسون 

کدوم مهمون ناخونده منو از قلب تو رونده؟ 

نگاتو کی ازم دزدید؟دل من رو کی سوزونده؟


†ɢα'§ : تنهایی و جدایی,
دو شنبه 21 مرداد 1392 15:29 |- naficeh -|

زمانی که برای اولین بار میبینیش

نمیدونی آخرش قراره چی بشه 

  

                                                 


†ɢα'§ : اولین بار,
دو شنبه 21 مرداد 1392 15:6 |- naficeh -|

ϰ-†нêmê§

صفحه قبل 1 2 3 4 صفحه بعد